ظاهراً هیچ انسانی قرار نیست از چنگال مرگ نجات پیدا کند و عمری ابدی داشته باشد. درواقع هیچکدام از ما قرار نیست از این واقعیت دور بمانیم که روزی خودمان نیز خواهیم مرد. از طرفی وقتی مرگ را بیشتر میشناسیم و به آن توجه میکنیم که نزدیکمان شده باشد.
همچنین با از دست دادن دوستان و عزیزان و افرادی که میشناسیم و دوستشان داریم، تازه چهره قاطع مرگ را میبینیم و میدانیم که با احدی شوخی ندارد و در این جهان چقدر فانی هستیم.
از طرفی واژه مرگ بهقدری انسان را به خود فرو میبرد که فارغ از درست یا غلط بودن عبارت، برای بسیاری از مواقع میگوییم: اگر آخرین روز زندگیام باشد، قرار است چه کنم؟
اما حقیقتِ دردناکِ زندگیام این است که این موضوع، تنها به یک تصور یا پاسخ این سؤال منتهی نمیشود. چند سالی است که متوجه شدهام که مرگ، خیلی دور از من نیست. این شاید دردناکترین چیزی است که در زندگی متوجه شدهام و از طرفی این شانس را دارم که به این سؤال پاسخ دهم.
اینکه چه عاملی در میان است، بماند برای روزهای دورتر؛ اما این موضوع بهانهای شد تا بعد از مدتها اینجا بنویسم و از این پس نیز جدیتر خواهم نوشت تا شاید یادگاری از من بماند.
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.