کارهای عقبافتاده یک معنا دارند و آن چیزی جز به هم ریختن روند یک انسان نیست.
حدود چند هفتهای است که کارهایم خوب پیش نمیروند و جای یک مؤلفه خالی است.
وجود تعهد و به سرانجام رساندن کارها در دل کارهایی که انجام میدهم، کم رنگ شده است.
شروع این وضعیت از زمانی بود که خودم را قدری آسوده خواندم. دقیقا زمانی که فکر میکردم اگر این مقدار ساعت وقت بگذارم کفایت میکند. این در حالی است که فایدهای نداشت.
اولین برای نیست که چنین شرایطی را مشاهده میکنم. مسئله مهم در جای دیگری است. در حوالی چند هفته گذشته که گذر میکنم، یاد خودم میافتم که نسبت به موضوعات قدری بیخیال شدهام.
قدری بیخیال، بهدوراز نگرانی و عجیب.
اولین مسئلهای که به آن نگاه کردم و دریافتم این اوضاع را وخیم میکند، تغییر رفتار من است.
در گذشته نه چندان دور کاری به تعویق نمیافتاد و یادم نمیرفت که چرا باید کارهای مختلف را انجام میدادم.
تنها حرفی که میتوان گفت این است.
شروعی دوباره با حجم تعهد بیشتر.
حرفهای قشنگی زده شد؛ اما مهم تغییر این روند است. بیرون آمدن از وضعیتی امن و آسوده که وهمی بزرگ را در خود حمل میکند تا حقیقی شیرین.
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.