سابقه و فعالیت
کارشناس محتوا
ویراستار فنی و محتوایی
بلاگر تخصصی کتاب و محتوا
مدیر تیمهای اجرایی، فروش دورهها و محصولات آموزشی
سابقه همکاری و برگزاری سمینار، دورهمی و کارگاهای آموزشی
من علی نصیریپور هستم
از یک سالگی به مدرسه رفتم
اشتباه نخواندهاید. کاملاً درست است. من از اولین سال زندگی خود به واسطه شغل والدینم -که هر دو معلم بودند- در مدرسه زندگی کردم.
دلیل این موضوع هم کار والدینم در یک روستا و به دور از شهر خودمان بود.
درواقع اگر قرار بود به حضور در مدرسه پاداش تعلق گیرد، جزو نفرات برتر بودم.
در مسیر بزرگ شدن اتفاقات مختلفی را تجربه کردم. از به آتش کشیدن خانه در ۴ سالگی و فرار کردن تا آسیب دیدن بر اثر بیاحتیاطیهای مختلف، همه به من یاد داد که کجا هستم.
درواقع در مسیر بزرگ شدن بود که متوجه شدم هویتی به نام من وجود دارد.
بیشتر دوران کودکیام در خانه سپری شد و این موضوع زمان کافی را در اختیار من قرار داد تا چیزهای مختلف را امتحان کنم. مثلاً بازی با سنگها بهعنوان قطعههایی از پازل و ساخت یک کلبه چوبی روی درخت جلوی خانه. در همان دوران کودکی بودم که بازی دیگری را نیز انجام دادم.
بازی فروش
یک بازی که در آن برچسبهای مختلف موتورسیکلتها و ماشینها را روی کتاب و دفترم میزدم و وقتی همکلاسیهای مدرسه از آنها خوششان میآمد؛ پیشنهاد فروش آنها را میدادم.
فروش یک بازی خوب بود که تجربه خوبی به من داد. تجربه فروش برچسبهای بریده شده در نهایت خودش را به شکل فروش محصولات آموزشی نشان داد و این بخشی از مسیر کنونی زندگی من است.
البته فروش دیگر برای من تنها یک بازی نیست و در این سالها جدیتر به آن نگاه کردم.
نقش یاد گرفتن
برای اینکه بتوانم بهتر از قبل کار کنم، شروع به یاد گرفتن کردم. یادگیری برای من مهم بود.
البته باید اعتراف کنم که دردناک بود. دردناک از این جهت که میدانستم نمیدانم و مواردی را که اجرا میکردم، با اشتباهاتی همراه بودند که باید درست میشدند. همچنین این نکته را نباید فراموش کنیم که بخش بزرگی از یادگیری، اشتباه کردن است.
در مسیر یادگیری خودم بود که با مشکل عمده ای روبهرو شدم. وقتی به شخص یا کتابی که میخواستم از او یاد بگیرم، نگاه میکردم؛ محتوای خاصی نبود. مثلاً اگر قرار بود کتابی تهیه کنم؛ باید به توضیحات کوتاهی که معمولا در صفحه خرید آن کتاب بود اکتفا میکردم. یا به توضیحات تکراری فروشندهای که برای همه میگفت گوش میکردم و این موضوع باعث شد خودم دست به کار شوم.
آشنایی با محتوا
فکر میکردم نقطه عطف زندگی هر نفر جایی است که به دانشگاه میرود. البته برای من بود؛ تا زمانی که متوجه شدم زندگی من با تصویری که از دنیای بعد از دانشگاه داشتم، متفاوت است و این موضوع من را به تجربه موارد مختلف کشاند. نقطه عطف الان زندگی من چیزی جز خلق محتواهای کاربردی نیست.
اینجا بود که راهی برای گفتن حرف کتابها پیدا کردم. در واقع با زبانی دیگر شروع به گفتن داستانهایشان کردم. این شروعی بود برای نوشتن در دل همین وبلاگم که داستانهای من و کتابها را برایتان بگویم.
فراموش نکنیم که این داستان زندگی یک فرد است و تجربههای دیگری به این داستان اضافه خواهد شد. قاعدتاً کاملترین داستان را بعد از مرگ من خواهید خواند که احتمالاً من نیز آن را ننوشتهام؛ اما فعلا سعی میکنم داستانم را بعد از کسب تجربیات جدید بهروز کنم.
این داستان ادامه دارد …