همه ما در طول زندگی کارهایی را داشتهایم که میتوانسته از ما فردی توانمندتر و بهتری بسازد. میدانیم با انجام این کارها، حال خوبی خواهیم داشت و حس رضایت درونی عالیای را تجربه خواهیم کرد. خیلی واضح است؛ اما چرا انجام نمیدهیم؟
در ادامه این متن، بهصورت خلاصه به اینکه چرا کاری را شروع نمیکنیم خواهیم پرداخت.
ما بر اساس نیاز، باید کاری را شروع کنیم یا حداقل کاری رو که شروع کردهایم پیش ببریم اما عوامل زیادی دخیلاند تا ما آن کار را پیش نبریم.
داستان ازاینقرار است که میخواهیم کاری را شروع کنیم یا کار در دست شروع را ادامه دهیم اما نمیتوانیم. برای حل آن اول باید ببینیم ریشه در کجاست.
قبل از آن اصلاً ببینیم منظورمان از ریشه و ریشهیابی در اینجا چیست.
مثلاً ما باغ سیب بزرگی داریم که سالانه میزانی از محصول ما دچار کرمخوردگی میشود. برای رفع آن چندراه وجود دارد . منطقی و غیرمنطقی. مثل پیدا کردن و جمعآوری دونه دونه کرم از درون سیبها ( فکر نمیکنم ایده خوبی باشه چون مثل پر کردن نمکدان از سوراخ میمونه) یا سمزدایی فصلی.
تا زمانی نفهمیم ریشه هر چیزی دقیقاً چی هست نمیتوانیم پاسخی مناسب به آن موضوع بدیم.
حالا میخواهیم ریشه اینرو در بیاریم که چرا ما کاری رو شروع نمیکنیم.
چون انسان پیچیدگی خاص خودش رو دارد و نمیشود برای همه یک نسخه داد. بر همین اساس کلیاتی را در اینجا میگوییم.
ابتداییترین موضوع ترس ماست
ترس ما از ناشناختهها و عوامل جدید میآید. این در ذات انسان است که از موضوعی که قبلاً با اون مواجه نشده ترس داشته باشد. ترس ما است که ما را بهجاهای ترسناک میبرد. جالب است نه.
همچنین ترس از قضاوت و ترس از شکست هم به ترسمان اضافه کنیم. هرکدام بحثهای خیلی زیادی دارند. همیشه قضاوت هست ولی مهم خودمانیم. در مسیر شروع، احتمال شکست است. اما شکست فقط یک احتمال است نه چیزی بیشتر. پس چرا قبل از اینکه به شکست برسیم خود را بازنده بدانیم؟
دلیل بعدی وجود مغز خزنده یا مارمولکی در ماست. این لایه که کار حفظ بقا را دارد و در همه موجودات مشترک است یکی از اصلیترین موانع بر سر راه ما است. این لایه از مغز زمانی که ما یک کار جدید رو شروع میکنیم شروع به کار میکند. تمام تلاش خودش را میکند که بدن کمترین انرژی را مصرف کند و بیشتر، به فکر ذخیره انرژی است تا مصرف. به همین دلیل است که شروع کردن و یا ادامه دادن کارهای جدید تا این اندازه سخت است.
موضوع دیگری که اجازه شروع به ما نمیدهند وجود باورهای مرکزی در انسانهاست
همه ما تعدادی باور مرکزی داریم که در ما فعالاند و ما بر اساس آنها تصمیم گرفته و رفتار میکنیم. در بحث باور مرکزی اولین کاری که باید انجام دهیم پیدا کردن و بعد زیر سؤال بردن اون باور است. که آیا اصلاً اون باور مال من است یا به من القاشده؟. در صورت پیدا شدن این موضوع که باور شکلگرفته مال ما نیست، باید با یک باور درست اون رو اصلاح کنیم.
وقتی پیش میرویم حتی باوجوداینکه باورهای مرکزی خودمان را اصلاح میکنیم باید مراقب باور مرکزیهای اطرافیان هم باشیم. این دقیقاً مثل رانندگی است. ما خود رعایت میکنیم و درعینحال باید مراقب حرکتهای دیگران نیز باشیم. باید مراقب بود که باور مرکزی دیگران بر ما اثر نکند.
تاثیر نام آموزشی
نکته بعدی نظام آموزشی ما بود که در آن شخصیت ما بهگونهای که نیاز بود، پرورش میافت نه آنگونه که باید باشد. ما در مدرسه به کارها به میزانی دست میزدیم. و نمیتوانستیم آنطور که خودمان میخواهیم این کار را انجام دهیم. مثلاً در سر کلاس حرفهوفن به ما کارهای محدودی میدادند و اجازه این موضوع را نمیداند خود ما قدری بیشتر پیش رویم.
موضوع دیگر وجود فضاهایی است که به شخصیت معمولی بودن نیاز شدید داشتند. شاید عجیب به نظر برسد ولی ع۱مده کارخانهها و کسبوکارهای قدیمی به فرد، یک مسئولیت میدادند و فرد مدت زیادی و گاه تا پایان دوران کاری تنها یک کار را انجام میداد. بر اساس نیاز به این نوع نگرش و افراد، در نسلهای قبل افراد اینگونه پرورش یافتند و این حکایت همچنان باقی است.
حال چه میشود؟ ما از همه گفتیم و انگشت اتهام را به سمت همه بردیم جز خودمان.
افرادی هم هستند که همه این موارد رادارند اما شروعکنندهاند. این افراد چکار میکنند؟ شروعکنندهها شروع میکنند. آنها میترسند اما شروع میکنند. آنها اضطراب دارند اما شروع میکنند. آنها مسیر را نمیشناسند اما شروع میکنند.
شروعکنندهها میدانند قوانین قدیمی روی مدلهای جدید جواب نمیدهد.
این کار بهقدری خندهدار است که آلان یک مرد یا زن، مدل دهه ۵۰ یا ۶۰ را بزند . این کار واژه خز را تداعی میکند.
شروعکنندگان شروع میکنند تا ابتکار عمل را به دست بگیرند. ابتکار عمل زمانی به دست میاد که ما شروع میکنیم، و با توجه به موضوعی داریم رفتار میکنیم. سپس رفتاری رو که داشتیم، اصلاح میکنیم. با این کار، به درک بهتر و دید شفافتری نسبت به موضوع میرسیم. با هر بار بازخورد و اصلاح و اقدام دوباره شروع به شناخت و رفتاری حرفهایتر نسبت به موضوع داریم.
در دنیای کسبوکارهای قدیمی یکبار شروع کردن برابر بود با چندین بار برداشت. اما در دنیای کسبوکارهای هوشمند، ممکن است چندین بار شروع کنیم تا به یک مقصودی که مدنظر ما است برسیم.
نیاز است اکنون با دو نوع کسبوکار قدیمی و هوشمند بیشتر آشنا شویم.
دیدگاه کسبوکار قدیمی این است که ما یک کاری رو شروع میکنیم و خود یا افرادی در اون کار فعالیت میکنند و میریم جلو با یکروند. شاید تنها عضوی از آن باشیم. در اینجا مهمترین چیزی که فراموش میشود، شروع کردن است. اگر همه ما، در قالبی که برایمان تعریفشده فقط کارکنیم چه کسی شروع میکند؟
در این نوع کسبوکار مهم نیست که شما چقدر شروع میکنید. مهم این است که شما چطور در قالب یکروند کار میکنید. در نگاه اول شاید چیز خاصی نباشد اما زمانی در محیط کسبوکاری، ما داریم از برداشت یک محصول چندین باز استفاده و برداشت میکنیم، بدون در نظر گرفتن اینکه پس از فصل برداشت دوباره فصل کاشتی است. در فصل برداشت بعدی ما چه چیز برای برداشت داریم؟
در کسبوکار هوشمند تفاوت اصلی این است که پروژه محور است و همه افراد بدون در نظر گرفتن جایگاهشان میتوانند ایده بدهند و مشارکتهای مختلفی داشته باشند. بهبیاندیگر همه یک شروعکنندهاند.
نوشته زیر برگرفته از کتاب به جعبه دست بزن اثر ست گادین میباشد.
نتیجه
اول لازم است دلیلهای شروع نکردن خودمان که در ابتدا گفته شد را بدانیم. حتی بهتر است به دیگر دلایل شروع نکننده مان رجوع کنیم. مهمتر از دانستن اینکه چرا کاری را شروع نمیکنیم پاسخ دادن به آن با یک اقدام عملی مناسب است. به بیانی دیگر، شروع کنیم.
بعد اینکه فهمیدیم ریشه باورهای القاشده به ما از کجا هستند، سؤال این است چطور میخواهیم جایگزینشان کنیم؟
یک نکته جالب اینکه دنبال ریشه بگردیم. کاری که از ریشه شناسایی و بعد بهدرستی حل شود در ادامه مشکل خیلی کمتر از همه لحاظ برایمان دارد.
نکته بعد اینکه بفهمیم در کدامیک از فرهنگهای کسبوکار فعالیت میکنیم. مهمتر از آن با خود صادق باشیم و ببینیم واقعاً کدام نگرش را نسبت به یک کسبوکار داریم.
برای داشتن شخصیت شروعکننده لازم است هرروز شروع کنیم. هرروز یک کار جدید. بدون در نظر گرفتن نتیجه.
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.