
روند انجام کارهای مختلف
نباید فراموش کنیم که روندها میمیرند
البته مثل یک بیماری، اول شروع به ضعیف شدن میکنند و بعد آرام آرام جان میدهند.
خودمان را متعهد می کنیم که در زمان مناسبی بهسراغ انجام کارهای خود برویم. اگر با آگاهی این کار را انجام داده باشیم، احتمالا شاهد تاثیر خوبش بر روند انجام کارها خواهیم بود.
مثل کتاب خواندن که اگر بدانیم چرا کتاب می خوانیم، احتمالا با انگیزه بیشتری به سراغ این موضوع خواهیم رفت و درعینحال احتمالا راحتتر با این موضوع که کتاب خواندن امر یکباره نیست و نیاز به تکرار دارد، کنار خواهیم آمد.
کتاب خواندن تنها یکی از این کارها است که عدهای انجامش میدهیم و عدهای از انجام آن سر باز میزنیم.
نکته مهم و قابل توجه این است که روندها بعد از مردن این شانس را دارند که دوباره زنده شوند.کار سخی است اما احتمال زنده شدنشان وجود دارد؛ اما همانطور که گفتم سختی خودش را دارد.
سختی عمده یک روند رسیدن به میزانی است که قبلا بودهایم.
مثلا در گذشته هر روز ۳۰ صفحه مطالعه داشتیم و حالا این روند قطع شده است. این دوباره رسیدن بخش سختی است که مقاومت مفز ما عاشق بهوجود آمدنش است.
مفز ما معیار درستی برای سنجش ندارد و عموما در سنجش ضعیف عمی میکند. فضای بهوجود آمده باعث میشود انجام کاری که انجامش می دادیم سخت شود.
این سختی هم برای مغز بهترین بهانهای است که میتواند با آن ما را راضی کند که کاری را دیگر انجام ندهیم. این موضوع زمانی تشدیدی میشود که کار در دست انجام به مراحل سخت خود نزدیک باشد.
در واقع این ساختار مغز خودمان است که مانع ادامه دادن یا شروع کردن دوباره یک روند میشود.
اما چطور یک روند زنده میشود؟
تا اینجای بحث به این پرداختیم که روندها میتوانند کمک زیادی را به ما کنند. درعینحال اگر مراقب روندها نباشیم، ممکن است برگشت دوباره بسیار سخت شود و نتوانیم روند خودمان را ادامه دهیم. این موضوع را مرگ روندها نامگذاری کردیم.
همچنین اشاره کردم که مغز ما عاشق به وجود آمدن چنین شرایطی است تا آن را بهانهای برای انجام ندادن کارها بداند.
و مهمتر از همه به این اشاره کردم که روندها را میشود زنده کرد.
مرحله اول آگاهی پیدا کردن نسبت به سیستم مغز بود که آن را پیدا کردیم و همانطور که گفتم مغز ما سیستم درستی برای اندازهگیری کارهای مختلف ندارد.
بعد از پیدا کردن آگاهی نوبت به شروع کردن دوباره میرسد.
این مرحله یکی از سختترین مراحل انجام کار است. به ایندلیل که مقاومت مغز نمیخواهد چنین موضوعی را بپذیرد.
از همینرو شروع به بهانه آوردن میکند و یادآور میشود که اینکار چقدر دردناک است. حتی دردناک بودن این موضوع را چندبرابر میکند و آن را در قالب بهانهها و یا جملاتی مثل هنوز زود است؛ جا میزند.
اگر کار مورد نظر سخت باشد، تاکید مغز بر بهانههایش بیشتر خواهد بود.
تنها راه شروع کردن، خود شروع کردن است
هیچ راهی جز شروع کردن نمیتواند به شروع کردن کمک کند و با شروع کردن، ترسهای مختلف از بین خواهند رفت. همچنین بعد از شروع کردن و تا حدی پیش بردن کاری است که متوجه خطاهای مغزمان در اندازهگیری سختی کار خواهیم شد.
نتیجهگیری:
روندها به ما کمک خواهند کرد تا بهتر از هر زمانی کارهای خود را با کیفیت انجام دهیم.
روندها ممکن است قطع شوند و یا حتی از بین بروند؛ اما اگر روند خوبی داشتهایم که به ما کمک کرده است، بهتر است برگردیم و آن را احیا کنیم.
شروع کردن مانع شکست مقاومت مغز خواهد شد.
برای شروع کردن، کافی است شروع کنیم تا شاهد این باشیم که ترسهای ما به همین سادگی قرار نیست محقق شوند و درعینحال مغز ما در اندازهگیری چقدر اشتباه کرده است.
در نوشتن این متن کتابهای به جعبه دست بزن و قبایل از ست گادین و همچنین کتاب نبرد هنرمند اثر استیون پرسفیلد کمک زیادی به من کردند.
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.