موضوعی که قصد مطرح کردنش را با شما دارم، موضوع دوطرفهای است. یعنی هم حق دارم که از وجود این موضوع قدری ناراحت باشم و هم دیگران میتوانند چنین حقی را در قبال من داشته باشند.
امروز قرار است با هم بررسی کنیم که چطور از بحث سر یک موضوع خسته میشویم و باید چکار کنیم که نه خودمان خسته شویم و نه دیگران را خسته کنیم. این حالت هم برای بحثهای مهم روزانه و هم برای سادهترین بحثها ممکن است اتفاق بیوفتد. همچنین فضای گستردهای دارد و تنها به مکالمه ختم نخواهد شد.
البته در اینجا باید این نکته مهم را بگویم که این نوشته را بهعنوان نوشتهای که تجربی است بخوانید و هدف من از مطرح کردن آن بیشتر توجه به چنین دغدغه ای است. پس از شما عزیزان خواهش میکنم که اگر به یادگیری عمیق این موضوع علاقهمند هستید، در اینجا دنبال آن نباشید.
و اما توضیح این نوشته
برای اغلب ما پیش آمده که در مورد موضوعی صحبت کنیم و یا شنوده آن از فردی بوده باشیم و در عین حال از آن موضوع خسته شده باشیم.
مثلا در مورد فوتبال با دوستان خود بحث کردیم و در ادامه این بحث دوست داشتیم که زودتر تموم شه بره پی کار خودش.
از طرفی در شروع بحث خیلی خوب بودیم و در ادامه دچار این خستگی یا هر چیزی که اسمش را میگذارید؛ شدهایم.
نوع دیگری هم وجود دارد که در اون حالت این شخص شخیص خودمان بودهایم که باعث بهوجود آمدن چنین حالتی برای فرد دیگر شدهایم.
دوباره همان فوتبال را مثال میزنم که اینبار این من هستم که شروع به ادامه دادن بحث میکنم. شاید کل نکته در مورد این بوده که فلان مهاجم و یا مدافع در طولی این فصل چه عملکردی را از دید من مخاطب فوتبال داشته است. در این حالت دیگه من ول نمیکنم و هی تکرار این موضوع را عنوان میکنم که این فرد فوتبالیست خوب یا بدی است.
این موضوع آنقدر ادامه پیدا می کند که نتیجهای جز خستگی طرف مقابل ندارد و اکثرا با بیحوصلگی در حال تایید و یا پاسخ به این نوع صحبتها هستند.
اگر بخواهم نتیجهگیری کنم باید بگویم که تا میتوانیم همدیگر را خسته نکنیم.
هر کدام از ما تا جایی برای بحث کردن وقت میگذاریم و وقتی ببینیم دچار خستگی شدهایم، با هیجان و دقت کمتری بحث را پیش میبریم.
اما اینهایی که گفتم کافی نیست
طبیعی است که این رفتار (چه خسته شویم و چه باعث خسته شدن کسی شویم) رفتاری غیرحرفهای است.
با این حال افراد در مواجهه با این نوع رفتارها یا بحث را ادامه نمیدهند و یا اینکه این موضوع را به نفر مقابل گوشزد میکنند.
تا اینجا همهچی منطقی بهنظرمیاد و چیز سختی وجود ندارد؛ اما مشکل اینجاست که به همین راحتی هم نیست.
بعضی از افراد بهواسطه جایگاهی که درمحل کار و یا هرجای دیگر دارند؛ مجبور میشوند به این رفتار تن دهند.
بعضی دیگر که تعدادشان کم نیست به این موضوع اعتراضی نمیکنند چرا که خجالت میکشند.
بعضی ممکن است بترسند.
بعضی دیگر از سرترحم و یا رودربایستی با دیگران است که این رفتار را ادامه میدهند.
بعضی ممکن است برایشان آنقدر مسئله خاصی نباشد.
و بعضی دیگر را نمیدانم، اما باز هم این دستهبندی زیرمجموعه بزرگتری دارد.
اینچنین است که نمیشود گفت همه میتوانند جلوی این اتفاق را بگیرند اما این کار را نمیکنند.
باز هم تکرار میکنم که یکی از عوامل اصلی بهوجود آمدن این اتفاق، حرفهای نبودن افراد است.کاری را که خودم سعی کردهام انجام دهم و برای من خوب جواب داده است؛ این بود که وقتی حس کردم خسته شدم، به طرف مقابل فهماندهام و وقتی حس کردم طرف مقابل خسته شده است؛ بحث را تا میتوانستم کوتاه کردم.
بیایید بار دیگر با هم این موضوع را جمع بندی کنیم:
اگر با من همعقیده باشید، این یک جملهای که خواهم گفت تمام بحث را شامل میشود.
در زمانی که با فردی در حال بحث روی موضوعی هستیم، نه اجازه دهیم عامل خستگی ما شود و نه خود عاملی برای خستگی آن فرد شویم.
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.