اشتباه متداول دیگهای که در یادگیری وجود داره اینه که همهجا رو به عنوان فضای کار میبینیم.
یادمه سال اولی که توی مدرسه معاری میخوندم، دنیا رو به یه چشم دیگه میدیدم.
اینقدر این یه مورد رو دوست داشتم که نگو.
توی این مدت هر درسی رو که یا میگرفتیم، من خیلی بهش پروبال میدادم و دیگه همه جا کارم یا بود که توی عالم خودم باشم.
نکته مهمش این بود که تبدیل به همهجا شدن شده بود. حتی رفتار آدما رو هم میخواستم باهاش تحلیل کنم.
اتفاقی که برام افتاد این بود که بعد یه مدت حسم نسبت به رشتم رفت.
انگاری دیگه تموم شده بود و اسم و این تازه اول داستان من بود.
چند سال پیش که مقطعی فروشنده بودم، باز توی این حالوهوا بودم.
تصمیم داشتم که باز همه چیز رو به چشم فروش و موقعیت فروش ببینم.
اون زمان هم با این جمله آشنا بودم
یه فروشنده باید همه جا فکرش فروش باشه.
از فروش فاصله گرفتم و مدتی هیچکار نمیکردم.
توی این فضا بودم که با بحث مذاکرده آشنا شدم.
در اونجا یک نکته خیلی ارزشمند و ساده رو از محمدرضا شعبانعلی یاد گرفتم.
محمدرضا در قالب درس ۶۰ نکته در مذاکره، به اشتباهات رایج در مذاکره پرداخت.
یکی از اون اشتباهات این بود که نباید همهجا رو به عنوان فضای مذاکره ببینیم.
وقتی با همه افراد به یک میزان مذاکره میکنیم، از مذاکرات مهم دیگهای که داریم باز خواهیم موند.
همچنین وقتی همیشه در حال انجام این کار هستیم دیگه از مذاکره مثل قبل خوشمون نمیاد.
اتفاقی که در اینجا رخ میده این خواهد بود که دیگه نه از کارمون لذت کافی رو میبریم و نه زندگی برامون جذابیت قبل رو نداره.
هدف من از نوشتن این متن انتقال تجربه شخصی خودم از این درس مهم بود.
وقتی به گذشته نگاه میکنم و رویکرد فروش رو برای خودم میبینم، متوجه میشم که علاقم نسبت به فروش از بین رفته بود.
برای بار دوم که به انجام این فعالیت (فروش) روی آوردم و این نکته رو رعایت کردم؛ مرز مشخصتری رو دارم.
حاصل این مرز، ایجاد تعادل بیشتر در زندگی من بود.
توصیه میکنم به صحبت بنده به عنوان یک برداشت و تجربه شخصی نگاه کنید و اگر امکان دسترسی به منابع دقیقی دارید؛ این کار رو برای خودتون واجب بدونید.
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.