دام بزرگی که این روزها در آن گرفتار شدهام و تازه به ابعاد بزرگتر آن پی بردم را در ادامه این متن با شما به اشتراک خواهم گذاشت.
همه چیزاز حدود یک ماه پیش شروع شد. جایی که تصمیم بزرگی را برای شروع کردن فعالیتی داشتم. تصمیم گرفتهام که رویدادی را برای شهر خودم داشته باشم؛ اما درگیر این دام شدم که حالا شروعش خواهم کرد.
متاسفانه امروز شد فردا و فردا هم پسفردا و خبری از آغاز کردن نبود. وقتی کار جدیدی را شروع میکنم، در همان ابتدا قدری با شرایط جدید بیگانه هستم و حواسم به این موضوع نیست که کار جدید، من را نباید از فعالیتهای قبلی خودم دور کند.
دام میخواهم شروع کنم از این جهت جالب است که واقعا قصد و نیت آدم شروع کردن است؛ اما این شروع کردن شروع و پایان ندارد. یعنی میخواهم شروع کنم ولی نمیداننم کِی.
میخواهم بعد از مدتی پروژه خودم را به انتها برسانم؛ اما نمیدانم آن زمان چه زمانی است.
درواقع وقتی درگیر و بهتر است بگویم دچار این دام شدم که فراموش کردم الویت من بر اساس زمان پیش روی خودم، برای این پروژه چقدر است. بهبیانی ساده تر فراموش کردم که چه کارهایی را باید در چه زمانی انجام دهم.
این میخواهم شروع کنم از آنجایی بد بود که فکر می کردم در حال انجام کار مفیدی هستم؛ اما خبری از کار (فعالیت) مفید نبود. این متن را حالا که در دل این دام هستم برای شما مینویسم و امیدوارم تجربه بعد از خارج شدن از این حالت را هم در همین پست برایتان نقل قول کنم.
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.