همه ما انسانها قیاس میکنیم.
قیاس یکی از بهترین و بدترین ابزارهایی است که انسانها دارند. نکته اینجاست که چطور از آن استفاده میکنیم.
در حالت کلی قیاسها ممکن است به ما انگیزه فراوان بدهند.
مثلا وقتی گذشته فردی که الگویمان است را نگاه میکنیم، اگر زمان حال ما از زمان مشابه آن فرد بهتر باشد، ممکن است احساس خوبی از این قیاس داشته باشیم. البته میتواند چنین نباشد و اتفاقا حال بسیار بدی را نیز تجربه کنیم.
از طرفی اگر وقتی به اطراف خود نگاه میکنیم و شاهد رشد فضایی افرادی هستیم که با ما در یک سطح بودهاند، احتمالا حال بدی را تجربه خواهیم کرد. البته از این موضوع نباید ساده بگذریم که در ظاهر آرزوی بهترینها را برای آن فرد خواهیم کرد؛ اما ممکن است در درون به این اتفاق حس خوشایندی نداشته باشیم.
مثلا دوستان دوران مدرسه یا دانشگاه خود را میبینیم و در گفتوگوی کوتاهی که با آنها داریم، از موفقیتها یا موقعیتی که الان دارند میشنویم. ممکن است در این حالت حس خوبی به خودمان نداشته باشیم یا دچار بازی اگرها شویم.
با خود بگوییم که اگر من مثل دوستم بودم، حداقل جایگاه الان او را داشتم. خدایی نکرده اگر آن دوست قدیمی در زمانی که بیشتر میشناختیمش آدمی ضعیفی نسبت به ما بود؛ الان با ادبیات بسیار بدتری به سراغش خواهیم رفت که الان فلانی برای من آدم شده و کلی از این جملاتی که در زمان نق زدن حواله دیگران میکنیم.
اما چرا چنین چیزی اتفاق میافتد؟
ما که آگاهی داریم که ازلحاظ فرهنگی، دینی، عرفی و یا هر چه که میخواهید اسمش را بگذارید این رفتار، رفتار درستی نیست پس چرا انجامش میدهیم؟
بخش مهمی از این داستان به مغز خودمان برمیگردد و چند دلیل دیگر که عمده این موضوع را تشکیل میدهد. اگر موافق باشید ادامه این متن را به سه دلیل عمده به وجود آمدن این نوع رفتار بپردازم.
دستکم گرفتن شانس
همهچیز دست ما نیست و شانس بخش مهی از رسیدن یا حتی نرسیدن به یک موضوع است.
ممکن است دوست شما در موقعیتی سراغ این کاررفته باشد که اگر نفر قبلی یا بعدی بود به شهری که الان در آن است نمیرفت و معلوم نبود حالا چه سرنوشتی داشت و الان کجا بود.
یک داستان قدیمی از دوستی شنیدهام. این دوست من درگذشته کارش پیدا کردن گنج بود و کلی تحقیق در این زمینه داشت. حتی به کتابهایی رجوع کرد و افسانههای زیادی را خوانده بود. یکی از داستانهای جالبی که میگفت این بود که پادشاهان قدیم جادو بلد بودند و در زمان مرگ خود، خودشان را به آینده میفرستادند.
زمان این فرستادن به ۱۰۰۰ نسل بعد بود. پس از گذشت این زمان، دقیقا در زمان نسل ۱۰۰۰ام، دوباره زنده میشدند و به دنبال گنج خود میرفتند.
نمیدانم این موضوع درست است یا نه اما داستان خوبی است. شانس یعنی همینالانِ ما و نمیدانیم اگر زودتر یا دیرتر کاری را انجام دهیم و حتی انجام ندهیم چه اتفاقی برایمان خواهد افتاد.
خطای مغز ما
متاسفانه یا خوشبختانه مغز همه ما انسانها در زمان محاسبه خطا دارد. این خطا مربوط به همه ما است و تکرار این موضوع مهم. چون ممکن است فکر کنید فقط شما اینطور هستید یا شما درگیر این موضوع نیستید و با بقیه تفاوت اساسی دارید.
مغز ما جوری کار میکند که با کمترین دادهها جمعبندی میکند. مغز ما از سه لایه تشکیلشده است مغز قدیم یا خزنده یا مارمولکی که کار حفظ بقا را دارد و عاشق این است که هر کاری کند تا ما از بدن خود کمتر کار بکشیم. چون این مغز سالیان سال اجداد ما را زنده نگه داشته و امروزه نیز این کار را برای ما انجام میدهد. وقتی اطلاعاتی به این مغز میرسد، عمدتا به لایههای بعدی مغز منتقل نمیشود. اطلاعات یا ناقص و یا مبهم به لایههای بالایی مغز میرسند و تصمیمگیری ما عمدتا درست نیست.
پیامهایی که به مغز جدید میرسند عمدتا ناقص هستند و مغز خودش باید جاهای خالی را پر کند. اینجاست که کار سخت شروع میشود و مغز باید شروع به پردازش کند. چیزی که مغز قدیم از آن تنفر دارد. پس راهحل چیست؟
مغز با سطحیترین اطلاعاتی که دارد، تصمیم میگیرد و از دوست شما یک تعریف میسازد. حالا شما این تعریف را میشناسید نه دوستتان را و با این تعریفی که خودتان ساختهاید، شروع به قیاس کردن میکنید.
لایهای که امروز با آن کارداریم در بالاترین بخش مغز واقعشده است. اما یک مشکل اساسی دارد که در ادامه به آن خواهم پرداخت:
ندیدن همه داستان
در حالت کلی زمانی لذت بیشتر لذت میبریم که قرار نباشد مسئولیتی را به عهده بگیریم.
اغلب افراد سختیهایی کشیدهاند و بهایی برای این سختی نیز دادهاند. این بها میتواند مجبور شدن و یا دستور گرفتن از مدیر احمق باشد تا اجرای کارهایی که اصلا دوست نداشته انجام دهد.
یا حتی تحمل استرسهایی که واقعا از پس هرکسی برنمیآید. اصلا برای همین است که کارآفرین موافق کم داریم.
اغلب مواقع ما ظاهر جمعوجور یک کار را میبینیم و حسرت میخوریم که ای کاش من هم یکی مثل این داشتم.
این موضوع از حسرت خوردن برای داشتن اندام یک مانکن ۱۹۰ سانتیمتری شروع میشود و میتواند به درآمد خالص یک شب فلافلی محل ختم شود. درنهایت به این نتیجه میرسیم که واقعا چقدر بدبختیم.
برای اینکه قیاس بهتری داشته باشیم
آگاهی پیدا کنیم تا خودمان را با هر کسی قیاس نکنیم
اینکه بدانیم الان این قیاس درست نیست بیشتر راه اشتباه را پیمودهایم. این موضوع کمک میکند به شناخت بهتری از خود برسیم و بعد از مدتی، کمتر دچار این نوع قیاسهای اشتباه شویم.
آموزش ببینیم
قاعدتا مهمتر از آگاه شدن به یک موضوع، پیدا کردن جواب درست برای آن موضوع است؛ اما این موضوع را نباید فراموش کنیم که اول باید به مسئله آگاه شویم و آن را بشناسیم و بدانیم موضوع چیست.
دانستن این موضوع مثل تشخیص سرماخوردگی است.
صبح زود است و بااحساس سردرد و درد در بدن از خواب بیدار میشوید. آب دهان خود را قورت میدهید و متوجه درد در ته گلوی خود میشوید و در این حال است که میزانی خلط در گلوی خود حس میکنید.
اینجاست احتمال میدهید سرماخوردهاید و حالا برای درمانش دست به اقدام میزنید. حالا راهش تجویز دمنوش مامان یا عمه باشد یا رفتن به دکتر و یا حتی بیخیال شدن درمان دست شما است؛ اما تا زمانی که به این موضوع آگاه نشده بودید، آیا برای درمان اقدامی میکردید؟
اگر برای قیاسهای خود کاری نکنیم چه میشود؟
یکی از اصلیترین آسیبها، دور شدن از خود حقیقیمان خواهد بود. تا زمانی که خودمان را ارزشمند ندانیم، برای تلاش خود ارزشی قائل نمیشویم.
البته از مهمترین آسیبی که وجود دارد نمیتوان به همین سادگی گذشت. عزت نفس.
اینکه عزت نفس چیست و چطور میشود آن را رشد داد، خودش بحثی کاملا تخصصی است که برای این منظور بنده در ادامه لینک درهای عزت نفس از محمدرضا شعبانعلی را در اینجا قرار خواهم داد:
لینک فایل های صوتی عزت نفس
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.