من کلا زیاد بلد نیستم بیلیارد بازی کنم. سعی کردم یاد بگیرم اما برام کار سادهای نبوده.
شاید باید بیشتر از اینا تمرین کنم.
این نکته رو هم بگم که توی باشگاهای بزرگ بیلیارد نبودم که برام لاکچری محسوب شه و همیشه در حد معمولی توی جاهای معمولی بوده.
اصلیترین درسی که از این بازی یاد گرفتم این بوده که تا آخرین لحظه نه به بردت امید داشته باش و نه خودت رو فردی بازنده بدون.
چیزی که این بازی رو برام جالب کرد این بود که حتی تا آخرین توپ هم شانس بردن بازی وجود داره.
چیزی که بهش توجه نمیشه این هست که بعضیها که مثل من خوب بلد نیستن زود تسلیم میشن.
عقیده جالبی که افراد حرفهای در این بازی دارن یک جمله بود.
بزار حریفش آخرین ضربه رو بزنه
این یعنی حتی اگه تمام توپهاش رو هم زده باشه باز هم جایی وجود داره که ورق برگرده.
پیچیدگی دنیایی که در اون زندگی می کنیم هم شبیه به همین موضوع است.
بعضی اوقات عقب افتادیم.
این داستان دوباره هم امکان داره در زندگی ما باشه.
نکته مهم اون اینه که نباید دست بکشیم از چیزی که داریم و تا پایان بازی؛ بازی کنیم.
رقیبمون هرچقدر هم که قوی باشه نباید اجازه بدیم قبل از انداختن توپ آخر ما رو وادار به این کنه که بازنده بودن رو انتخاب کنبم.
در نهایت این ما هستیم که در حال جنگ برای بودن خودمون هستیم و در این راه نباید باخت رو قبول کنیم.
باخت وقتی قابل قبول هست که بازی تموم شده باشه.
اینکه ما انتخاب می کنیم که قبل از اتمام بازی باخت رو قبول کنیم؛ انتخاب ماست.
هر انتخابی هم هزینه خاص خودش رو داره.
** بیاییم و ببینیم کجاها قبل از تموم شدن بازی در زندگی خودمون تسلیم شدیم و باخت رو قبول کردیم.
اگر مثالی رو پیدا کردیم، به این توجه کنیم که برای دفعات بعدی بهتره چجوری انجامش بدیم.
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.