همه ما این رو میدونیم که برای شروع کاری، اول باید اون کار رو یاد بگیریم. در مرحله بعد باید به فکر شروع کردن و اجرا کردن اینکار باشیم.
زمانی که قرار بود به صورت رسمی کار فروش رو شروع کنم، یکی از مهمترین دغدغههایی که داشتم این بود که از کجا شروع کنم.
این مسئله برام خیلی سخت بود که حتی بخوام به صورت فردی نگاه کنم و بعد بگم این محصول رو از من بخرید.
برام مثل فاجعه بود. حاضر بودم برگردم اما اینکار رو انجام ندم.
بعد از گذشت مدتی بود که دیدم کار من کمک به سایر افراد است. به بیانی من با هر ویزیتی که داشتم، شانس کمک به اون فرد رو فراهم میکردم.
از این جهت از واژه کمک استفاده کردم چون به محصولی که داشتم ایمان داشتم.
شاید اصلیترین چالش من در فروش رودررو شدن با فردی که میخواستم بهش بفروشم بود.
برای شروع کردن باید شروع کرد
این درس بزرگی بود که در این مدت یاد گرفتم. این میتونه برای هر موضوع و یا دغدغهای که داریم باشه.
چه توی فروش و چه توی هر کار دیگه.
کار که انجام میدادم این بود که بیام و به اندازه کافی یاد بگیرم. دامی که وجود داشت و توی افراد و خودم زیاد دیدم این بود که اول میخواستیم کامل یاد بگیریم و تازه فکر اجرا باشیم.
البته وقتی ریشه این رفتار رو نگاه میکنم میبینم خیلی چیز عجیبی نیست. تمام دوران مدرسه درس خوندیم به این امید که یه روزی بکارمون میاد و بکارمون نیومد.
بعد از این مرحله شروع میکنم برای خودم کاری رو انجام دادن.
به عنوان مثال، در چند روز گذشته در حال ایجاد یک کانال بودم که کتابهایی رو که میخونم رو در اون خلاصه و ارائه کنم.
مواردی هست که من هنوز بلد نیستم و یا هنوز به مهارت نرسیدم.
ازاینرو شروع کردم به کار در مقیاس کوچک و حدی که در توانم بود.
با این مدل شروع کردن دیگه مشکلی با اینکه کار زیاد خوب نیست ندارم. در عوض سطح الان خودم رو میشناسم و میدونم عیب من کجاست. حالا در زمان کمتری میتونم با کیفیت بهتری کارم رو ارائه کنم.
در شروع کردن کار از این نترسید که وای من خیلی بلد نیستم.
البته جمله بالا استثناهای زیادی داره.
به عنوان مثال یه دانشجوی پزشکی نمیتونه بگه خب من ترم دو هستم پس میرم برای جراحی.
نه چنین چیزی نیست.
کارهایی موجود است که نیاز واجبی به تخصص ویژه دارند.
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.