یکی از مواردی که زیاد بهش بر میخورم این هست که ایدههای خوبم تموم میشه.
مثلا همین الان که این متن رو میخونید من نمیدونستم باید درباره چی بنویسم.
تصمیم گرفتم درباره همین ندانستن بنویسم. وقتی کاری رو انجام میدم و جدید هست، مدتی روند خوبی رو دارم. بعد از گذشت مدت زمانی، این احساس رو پیدا میکنم که ایده جدید دیگه جوابگو من نیست.
به همین دلیل مدلی رو جایگزین میکنم.
مدل جدیدی رو شروع میکنم. حتی گاهی به عواقب اون هم توجهی ندارم و فقط انجامش میدم.
انجام اینکار به من کمک میکنه تا بیشتر از قبل خلاق شم.
گاهی پیش میاد که اون چیزی که خواستم نشده. یعنی من کاری رو انجام دادم و جدید هم بوده، اما نتیجه خوبی رو به همراه نداشته.
از همین رو هم هست که وقتی میخوام کار جدیدی رو انجام بدم خیلی به عواقبشش نگاه نمیکنم.
این نوگرایی، تبدیل به سبکی جدید در من میشه.
بارها اینکار رو انجام دادم و خودم از این موضوع راضیام.
مثلا همین الان و همین امشب. به پستهای قبلی نگاه کردم و دیدم روندم داره زیاد تکرار میشه.
به همین پست که نگاه کنید، به جای ۳ خط متداول، از ۴ خط استفاده کردم. به جای جمله و فاصله از ترکیب جدیدی که جمله و بعد جمله هست استفاده کردم (برای درک بهتر این دو گفته بهتره بعد از خوندن این پست به پستهای قبلی من سر بزنید).
در نگاه اول چیزی جز کاریی الکی به چشم نمیاد.
برای من چنین چیزی نیست. چیزی که برای من جواب داده این بوده که با تغیرات این مدلی، ذهن من هم ساختار جدیدی به خودش میگیره.
به این صورت که قالب کلی وقتی که عوض شه، شاید مواد دیگهای رو قرار باشه اضافه کنیم و محصول جدیدی رو داشته باشیم.
برای جمعبندی به این جمله کفایت میکنم که برای ایجاد تغییر باید زنجیره یکنواختی را قطع کرد.
نکته مهم برای من این بوده که وقتی شکل و قالب کلی رو بهم میریزم، فضای ایجاد قالب جدید برام فراهم میشه و از اون استقبال زیادی میکنم.
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.