دوتاش رو در درون هر فردی وجود دارد. این فرد میتونه هرکسی باشه. من، شما و هر کس دیگهای که میشناسید.
اگر شما هم به اهمیت مکالمه با خودتون فکر میکنید و بهش دقت میکنید؛ این نوشته میتونه براتون جالب باشه.
هر انسانی در هرلحظه در حال گفتگو با خودش است. به عبارتی هرلحظه در حال مذاکره کردن درباره هر موضوعی که میبینه است.
بهعنوانمثال، شمایی که تصمیم دارید ادامه این نوشته رو دنبال کنید؛ اول در ذهنتون تصمیم گرفتید و بعد شروع به خواندن کردید.
در ادامه قصد دارم درباره دو شیوه کلی گفتگوی درونی صحبت کنم.
زمانی که خودم رو در مقابل خودم قرار میدم
در این حالت که به بخش اول عنوان برمیگردیم.
دیالوگهای اینچنینی برای خیلی از ماها پیش اومده.
مثلاً:
تو باید بهتر از این باشی.
تو داری کاری رو میکنی که اشتباهه.
تو نباید اینقدر گوشی توی دستت باشه.
تو باید کارکنی. این چیزی هست که باید انجامش بدیم.
و…
در اینجور گفتگوها، عملاً خودمون رو در مقابل خودمون قرار میدیم و بعد شروع به صحبت کردن با خودمون میکنیم. اینروند اینقدر شدتش زیاد میشه که تقریباً راهی جز مقابله با خودمون نداریم.
این مدل گفتگو برای خودم زیاد اتفاق افتاده. مثلاً دیشب. جایی که از حد معمول بیشتر گوشیم رو چک کردم.
سریع برگشتم و با یه لحن تند به خودم گفتم تو حق نداری اینقدر با اون مزخرف ور بری.
بعد از چند دقیقه، دیدم هم حال بدی رو دارم و هم حال اینرو ندارم به حرفهای خودم گوش کنم.
رفتار درست با خودم اینجا این بود که بیام و به خودم بگم ببین میدونم دوست داری الآن بچرخی و کاری رو نکنی. از اینکه از این کار لذت میبری خبردارم. منم نمیخوام ضدحال بزنم. به نظرم بهتره الآن کارت رو انجام بدی و بعد بری سر گوشیت.
این جواب قانعکنندهای هست اما مدل بهتری هم وجود داره.
زمانی که در کنار خودم هستم
در این حالت من خودم رو فردی جدا از خودم نمیبینم. علاوه بر این در تمام خوب و بد، خودم رو شریک میدونم.
جنس صحبت با خود اینجا عوض میشه. از اون حالت نقادانه تند به حالت کمککننده نزدیکتر میشه.
توی این مدل از این مدل جملات بیشتر از قبل استفاده میشه.
بهجای تو باید بهتر باشی، میگم من برای اینکه بهتر از قبل باشم تلاش بیشتری میکنم.
یا بجای تو نباید اینقدر گوشی دستت باشه میگم الآن کار کردن با گوشی بیشتر برام مهمه یا انجام کاری (مثل نوشتن).
تجربه افراد در اینجور مواقع فرق میکنه. چیزی که این وسط مشترک هست حسیِ که افراد دارند.
در حالت اول، با گذشت زمان و تکرار اینروند، کمکم افراد از خودشون دور میشن. بعضیاوقات اینقدر با خودمون بد حرف میزنیم که رومون نمیشه این حرفها رو به کس دیگه بگیم.
حالت دوم، به ما این امکان رو میده که اول در پذیرش خودمون بهتر عمل کنیم و تصمیمی که اتخاذ کردیم بهرهوری بیشتری داشته باشه.
بد نیست برای جمعبندی یک مثال رو با هم مرور کنیم
مجید، فردی که با کوچکترین خطا یا اشتباهی که انجام میده بهشدت خودش رو سرزنش میکنه. این موضوع رو اینقدر ادامه داده که در کنار همکارانش با صدای بلند خودش رو سرزنش میکنه. بعد از اتمام تماس تلفنی آخرش که با یکی از مشتریان خودش داشت؛ با لحن خیلی بدی از اینکه یادش رفته در مورد تاریخ ارسال محصولات چیزی بگه بهشدت ناراحت هست و خودش رو بدجوری سرزنش میکنه.
قاعدتاً اشتباه کردن جز جدانشدنی از هر فردی که میشناسیم هست. هر انسانی در هر سطحی که باشه امکان اینرو داره که اشتباه کنه.
بحث سر اینه که بعد از یک خطا و یا اشتباه چجوری با خودمون برخورد میکنیم؟
قرار نیست ما از همین الآن بهترین باشیم و همیشه به بهترین نحوی که میتونیم با خودمون صحبت کنیم. ما میپذیریم که چنین چیزی هست و سعی میکنیم هرروز بهتر از الآن باشیم.
نتیجه
- بد نیست مدل خودمون رو در حرف زدن با خودمون ببینیم و جایی که نیاز به بهتر شدن هست بهتر باشیم.
- اینکه همیشه خودمون رو سرزنش کنیم، در درازمدت، فرصت جبران و بهبود رو از خودمون خواهیم گرفت.
- مذاکره خوب با خود زمینهساز مذاکرات خوب ما با دیگران خواهد بود.
- با مخاطب قرار دادن خودمان بهجای کنار خودمان قرار گرفتن؛ شانس کمک از طرف خودمان را به حداقل میرسانیم.
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.