امرزو بار دیگر هزینه زیادی دادم.
یادم میاد ۶ ماه پیش بود که کلا درسم رو ول کردم.
اصلا برام مهم نبود که چه بلایی سر مدرک لیسانسم میاد.
چیزی که برام اهمیت داشت این بود که چیزی رو یاد بگیرم که به کارم بیاد.
چند روزی بود که مادر عزیزم دغدغه تموم کردن درس رو من رو پیدا کرد.
با تمام احترامی که براش قائل بودم چند باری بهش گفتم که من تصمیم خودم رو گرفتم.
راستش از دوره لیسانسم یک طرح مونده که هیچ علاقهای به تموم کردنش ندارم.
بارها با خودم فکر کردم و دیدم کار بیهودهای هست واسه منی که کلا راهم رو عوض کردم.
مادر عزیزم برای تو مینویسم.
میدانم که بعضی از روزها من این افتخار رو دارم که تو پای صحبتم بنشینی.
بیشک از اینکه تو مخاطب صحبتهایم هستی بینهایت خوشحالم.
من خیلی خوشبختم که مادری همچون تو دارم.
این قسمت رو برای تو مینویسم.
مادر عزیزم من میدانم که تو چقدر نگران من هستی.
عمق نگرانیت را بارها در کنار تختم در بیمارستانهای مختلف دیدهام.
هر باری که از اتاق عمل بیرون آمدهام، اولین لحظاتی که توان شنیدن داشتم، صدای تو در گوشم به من اطمینان میداد که هنوز هم کسی هست در این جهان که کنارم باشد.
هر باری که چشم باز کردم و نگاهم به تو افتاد خدارو شکر کردم از دیدنت.
میدانم که بزرگترین دغدغهای که در زندگی باارزشت داری من هستم.
میدانم که از کمک کردن به من چیزی را دریغ نکردی.
میدانم دارمت.
اما عزیز جانم این انتخاب من بوده.
وقتی فضای مسموم و از کارافتاده دانشگاهی رو میدیدم که چیز خاصی نداشت.
وقتی همه ما بر سر چیزی جنگیدیم که برای خیلی از ماها آوردهای نداشت.
وقت آن بود که جدا شوم.
جدا شدم و در کنار خودت. زیر سایه خودت راه جدیدم را پیش گرفتم.
هر چند دیر شده و باید زودتر از اینها این کار رو انجام می دادم؛ اما من در این مسیر فقط تو را دارم.
پای انتخابم بمان و هیچ غصهای از بابت نخور که اون مدرک کوفتی توی دستم نیست.
کسی هم چیزی گفت بزار خودم جوابش رو خواهم داد. تو فقط غصه نخور.
راستی ببخش که اولین نامهام رو در اینجا برات مینویسم.
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.