یک واقعیتی وجود دارد و چه اون رو بخوایم و یا اون رو نادیده بگیریم، وجود دارد.
اینکه خاص بودن، ورای چیزی که فکر می کنیم، جنبه مهمی رو به همراه دارد.
همیشه برای عدهای فرد مسخرهای حساب میشیم و برای عدهای خاص.
از همین رو هست که خاص بودن وقتی معنی پیدا میکند که ما برای عدهای مسخره باشیم.
برای من این موضوع زیاد پیش اومده. در جاهای مختلف جمعهای مختلفی رو داشتم.
برایند همه اونا این شد که من بیام و بیشتر تلاش کنم که تبدیل به فردی شم که همه دوسش داشته باشن.
بعد دیدم یه جای کار داره میلنگه. من جاهای زیادی هستم ولی صرفا همه جا هستم. هیچ حس تعلقی به هیچ جمع و گروهی ندارم.
خلاصه بخوام بگم، شده بودم آدم برزخیای که نه میدونست کجاست و نه می دونست الان چی داره.
این شد که تصمیم گرفتم از هر جمعی دور شم.
اوایل سخت بود. کلی دوست بودن که وجودشون برای هم مفید و مهم بود.
بعد از مدتی، حس کردم که در جمعهایی که قبلا داشتم دیگه جایی ندارم.
دوستان عزیز بنده از اینکه من نبودم ناراحت شده بودن و در نهایت به صورت کلی من رو کنار گذاشته بودن.
این موضوع در همون اوایل که بود خیلی سخت بود. منم خودم رو زیاد سرزنش میکردم که واای فلان جمع رو از دست دادم و یا فلانی از دستم ناراحته چون مثل قبل نیستم.
بعد دیدم نه این موضوع به من مربوطه. من انتخاب کردم و این موضوع انتخاب منه.
وارد یه مرحلهای شدم که پذیرفتم انتخاب من این تبعات رو داشته.
الان یا باید از انتخابی که داشتم بر گردم و یا ادامه بدم و اینجا جمعی رو بسازم.
این کار رو انجام دادم. حدودا چند ماه گذشت. کمکم خیلی چیزا عوض شد و به اون چیزی که توی فکرمم بود نزدیک شدم.
درواقع این پذیرش که با تغییر خودم جمعی که داشتم هم تغییر میکنه، از طرفی تو با انتخاب یک جمع باعث میشه جاهایی حتی مسخره شی، به این نتیجه رسیدم که بهترین کار باری من همینه که بپذیرم.
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.