فلانی آدم خوبیه.
این جمله رو از خیلی از افراد بارها و بارها شنیدیم.
اینکه فردی آدم خوب هست یا نه تا حد زیادی به تعریف ما از آدم خوب بر میگرده.
اینکه آدم خوب کسیه که همه از شرش در امان هستند و اینقدر عاقل هست که از پس خودش و مسئولیتهاش بر میاد بر کسی پوشیده نیست.
آدم خوب بودن خیلی خوبه اگر دچار دام نشیم.
بعضی مواقع ما به آدمی میگیم خوب که به معنی واقعی کلمه بدبخته نه خوب.
کسی که اغلب میتونن سرش کلا بگذارن. کسی که خجالتش میشه حقش رو بگیره و یا حتی میترسه توی خلوت خودش حقش رو حساب کنه که چی هست.
از این مصداقها زیاد شنیدیم:
- امین عجب آدم خوبیه. هر چی میگی سرشم بالا نمیاره.
- آخ که معامله با فرید چه حالی داد. ماشین چپی بهش دادم دست آخر فهمید ولی به روی خودش نیاورد.
- دکتر حیدری چه دکتر خوبیه. هر باری من رفتم بابامم بردم بدون ویزیت معاینه کرده.
- آخ که این فریبا چه دوست خوبیه. همیشه من رژشو استفاده میکنم اونم هیچی نمیگه.
در مثالهای بالا یک وجه اشتراک وجود داشت.
همه ما افرادی رو میشناسیم و به واسطه این شناخت هست که به افراد اعتماد میکنیم. وقتی این از این اعتماد سو استفاده میشه، ما در حال انجام بازی آدم خوب هستیم. حالا امکان داره نقشمون در بازیها و موقعیتهای مختلف عوض شه.
هیچکس دوست نداره خجالتی باشه و یا سر داداش بودن و یا آبجی بودنهایی که الان باب شده حقی ازش ضایع شه.
ما در قبال خودمون مسئولیم.
حق نداریم به خودمون اجازه بدیم کسی حقمون رو بخوره و حق کسی رو ضایع کنیم.
مگه چی شده
کمارزش جلوه دادن کاری، یکی از راههای تداوم این بازی است.
وقتی خودمون یا فرد مقابل ما در حال کمارزش نشون دادن فعالیتی است؛ در اغلب موارد بازی آدم خوب همچنان ادامه داره.
به این مثال دقت کنید.
سعید و بهروز در حال رفتن به سفر هستند و ازقضا بهروز یادش رفته حوله حمام خودش رو بیاره. اونا قرار هست از شیراز به مشهد بروند. ماشین هم ندارند و تصمیم دارند با قطار سفر کنند. بعدازاینکه خسته به مشهد رسیدند راهی هتلی میشوند و قصد این رو دارند که یه دوش بگیرند. فرض رو بر این داریم که فعلا به حوله حمام هتل هم دسترسی ندارند.
در اینجا بهروز تصمیم میگیره از حوله سعید استفاده کنه.
یکی از ارزشهای سعید هم اینه که وسواس شدیدی روی وسایل شخصی خودش داره. از دید اون، بعضی از وسایل اینقدر شخصی هستند که نمیشه به کسی قرض داد.
در اینجا یا سعید حوله رو میده و بهروز استفاده میکنه و یا پرخاش رو انتخاب میکنه.
در هر کدوم از این دو حالت، حال یکطرف بد خواهد شد.
اگه سعید حوله رو بده که خب حال خودش بد میشه. به این دلیل یکی از ارزشهاش رفته زیر سؤال و شروع به سرزنش خودش میکنه.
در طرف دیگه اگه پرخاش کنه که بهروز میگه یه حوله ازت خواستم مگه چی شده اینجوری میکنی؟
بهروز از گفتگوی درونی سعید با خودش خبر نداره و فقط حاصل رو که یک جمله هم بیشتر نیست میبینه.
حالت سومی هم وجود داره.
اینکه سعید به روش درستی نه بگه.
اول با بهروز همدردی کنه و بعد توضیح بده که به این دلایل نمیتونم قبول کنم از حوله من استفاده کنی و درنهایت پیشنهاد دیگهای به سعید بده.
یکی از اونا میتونه این باشه که بیا با هم بریم حوله برات بخریم.
یا اینکه من میتونم برات بپرسم که این اطراف کجا حوله میفروشن که تا من میرم حموم تو بخری.
یا هر مدلی که دوطرف زیر سؤال نرن.
تمام این بحث در این جمله زیر خلاصه میشه:
وقتی پای ارزش وسط باشه بازی آدم خوب چند برابر خودش رو قویتر نشون میده
ارزشها چیزهایی هستند که ما بر اساس اونا زندگی میکنیم. نمیتونیم به همین راحتی ارزش خودمون رو زیر پای خجالتی بودن خودمون له کنیم. به این دلیلی که عزتنفسی برامون نخواهد موند که با اون ادامه بدیم.
نتیجه:
- شناخت ارزشهایی که زندگی میکنیم، به برچیده شدن این بازی کمک زیادی میکنه. به این دلیل که خط قرمزهای خودمون رو شفافتر میدونیم.
- خجالتی بودن بزرگترین گناهی است که عواقبش گردن خودمون و اطرافیان رو خواهد گرفت. هر چه سریعتر برای کنترل بر این مورد اقدام کنید بهتر است.
- نه گفتن رو یاد بگیریم و در جایی که واقعا حامون بد میشه ازش استفاده کنیم.
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.